مجید تربتزاده/
این بار صدای اهل خانه هم درآمد که: «پدرجان... توی وضعیت دشواری که این روزها داریم، چرا نگرفتی...؟ پول شبههدار که نیست... هدیه است... از شیر مادر حلالتر... اصلاً آدم هدیه امام(ره) را رد میکند مگر...؟». دستی کشیده بود به محاسن سفیدش. سکوت کرده بود. عصبانی نبود. اما انگار جواب فوری هم توی آستینش نداشت. منتظر بود یک جواب درست و حسابی پیدا کند و بگذارد کف دست اهل و عیال. خیلی منتظر نماند. جواب درست و حسابی از دلش جوشید و به زبانش آمد. درست مثل مواقعی که شعر از درونش میجوشید و از زبان یا نوک قلمش جاری میشد: «من کی برای شعر پول گرفتم که این دفعه دومش باشه... من راضی نیستم شما هم راضی نباشین که اجر من پیش خدا... پیش سیدالشهدا(ع) ضایع بشه... همون تقدیرنامه امام(ره) بسه برامون...».
رامهرمز
ظهر سوم تیر ماه 1392، خبرگزاری «فارس» برای مطلبی که نه خبر محسوب میشد و نه گزارش، تیتر زد: «دعا برای شاعر حماسهها را فراموش نکنیم». این مطلب انگار پیشاپیش خبر ناگواری را بو کشیده بود و تلاش داشت در پاسداشت «حبیبالله معلمی» حرفی بزند و به اندازه توانش نسبت به او ادای دین بکند. خبرگزاریها در این روز به بهانه بدحالی پیرشاعر خوزستانی، برای خیلیها که یا دوره دفاع مقدس را درک نکرده و یا درک کرده و گذشت زمان خیلی چیزها را از خاطرات آنها ربوده بود، نوشتند که حبیب الله، سال 1305 در «رامهرمز» به دنیا آمد، همانجا به مکتبخانه رفت، قرآن خواندن درست و حسابی را نزد پدرش یاد گرفت و روی هم رفته نتوانست بیشتر از سیکل قدیم، تحصیلاتش را ادامه دهد. میگویند شعر از جوانی به سراغش آمد و دوست پدرش «حاجی بابا اشتری لرکی» که در رامهرمز برای خودش شاعری شناخته شده بود، پی به حس و حال «حبیبالله» برد و با تشویقهایش دست استعداد او را گرفت تا مبادا از دنیای شعر دور بیفتد.
حدس زدن خبر بعدی خبرگزاریها چندان دشوار نبود بخصوص اینکه خبرهای پنج روز پیش از قول «سیفالله معلمی» گفته بودند که «وضعیت پدرم بحرانی است!».
ساعت 10 صبح 4 تیرماه 1392 هم خبرگزاریها در خبر تازهتری از قول دخترش نوشتند: «حبیبالله معلمی دیگر قادر به شناخت اطرافیانش نیست و با دستگاه تنفس میکند...». به بهانه این خبر خیلی از رسانههایی که روزهای گذشته، جا مانده بودند، شاعر خوزستانی را بیشتر به یاد مردم آوردند: ...معلمی که شعر و شاعریاش را از همان جوانی نذر اهل بیت(ع) و نوحهخوانی کرده بود، در سال 1340 از رامهرمز به اهواز مهاجرت کرد و در زمینی در کنار رودخانه کارون به کشاورزی مشغول شد... در فرصتهای بسیاری همراه با فرزندانش در سنگرهای دفاع هم حضور داشت و همزمان به سرودن شعر هم میپرداخت... .
زوج هنری
«حبیبالله» پیش از کشاورزی به گفته فرزندانش در یکی از شرکتهای خصوصی کارهای حسابداری سنتی را انجام میداد و انگار مدتی کارمندی هم کرده بود. قریحه شعریاش اما انگار کنار آب، زمین، خاک و در دل طبیعت بارور میشد. برای همین خیلی از خوزستانیها تا پیش از جنگ او را بیشتر از شاعری به کشاورزی کردنش میشناختند. یعنی حبیبالله برایشان همان کشاورزی بود که خوب شعر و نوحه میسرود. منتها جنگ ماجرا را عوض کرد. «صادق آهنگران» گفته است: «همان اوایل جنگ من با سیفالله، پسر حاج آقامعلمی در جهاد سازندگی آشنا شدم... گفت: پدرم شعر میگه، اگه دوس دارین برای شما هم که توی مراسم نوحه میخونی شعر بگه... من همان جا روی نوار کاست چند بیت ضبط کردم و نام چند شهید خوزستان را هم نوشتم و به سیفالله دادم...». سیفالله روز بعد با برگه شعر پدر آمد. نوحه «ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود» همان روز شکل گرفت و مدتی بعد سراسر ایران آن را شنیدند و با بیت بیتش سینه زدند. آهنگران و معلمی از همان روز به زوج هنری دوران جنگ تبدیل شدند و البته اوج هنرشان حماسهسراییهایی بود که حتی هنوز هم خاطرههای گرم و شیرین و در عین حال غمگنانهشان، زندهاند. «آهنگران» همچنین گفته است: «دوران جنگ، من بیشتر اوقات منزل ایشان بودم، اول میرفتیم سرِ زمین کشاورزی، کمی درددل میکردیم، میخواندیم و گوش میکردیم، بعد در وقت استراحت سربندی برایم میخواند و من در خانه آن را تکمیل میکردم، گاهی تا ساعت یک و دو نیمه شب مینشستیم و من خوابم میگرفت، اما ایشان با وجود خستگی کار کشاورزی، انگیزه بالایی داشت، تا وقت اذان صبح بیدار مینشست و وقتی مرا بیدار میکرد، شعر آماده را تحویلم میداد...».
این شعرها مال من نیست
چه پیش از دوره جنگ، چه وقتی «ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش» و آهنگران بیشتر از او معروف و مشهور شدند و چه سالهای پس از جنگ که فرصتی پیدا شد تا رزمندگان سابق و مردم عادی «حبیبالله» را به عنوان خالق نوحههای ماندگار و حماسی بشناسند، او خودش را چندان شاعر به حساب نمیآورد. از زندگی، حرف زدن و سرودنش تواضع میبارید. دعوت شدن به شبهای شعر مختلف را هم با اکراه میپذیرفت که «اشعار من فقط نوحه هستن بابا... ممکنه بقیه شعرا... امروزیها، خیلی نپسندن». سال 87 هم وقتی خبرنگاری پرسیده بود: آقای معلمی این مسئله که حتی امروز، برخیها شما را نمیشناسند و نمیدانند اغلب شعرهایی که حاج صادق میخواند از شماست چه حسی به شما دست میدهد، گفته بود: «برای ما هیچ فرق نمیکند که بدانند یا ندانند... اینها متعلق به من نیست... لطف و عنایت اهل بیت(ع) است وگرنه من که سوادی ندارم. من فقط 6 کلاس سابق را خواندهام...». درباره اینکه چرا و چطور به فکرش رسید، نوحههای حماسی بسازد هم گفته است: «به فکرم رسید که چون رزمندهها خودشان در صحنه هستند، خودشان یک پایه جذب نیرو هستند... وقتی فیلم اینها در تمام کشور پخش بشود که سینه میزنند... در همه جای ایران رزمندهها و بسیجیها جذب میشوند... همین طور هم شد... به قول حاج مهدی منصوری یک لشکر صاحب زمان حاج آقا آهنگران، در یک مصرع، شاید کار هزاران ساعت سخنرانی را میکرد...».
خونی که پشت نوحه هاست
شاعر همشهریاش- مرتضی حیدری آل کثیر- درباره راز و رمز ماندگاری و ویژگیهای اشعار «معلمی» گفته است: «آقای آهنگران و دیگر افراد مداح نوحههای دیگری هم داشتند اما آن نوحههایی برجستهتر شد که دو بال ملودی خوب و شعر خوب را همراه داشته است. بخشی از ماجرای ماندگاری این اشعار به آن تاریخ و برهه زمانی هم برمیگردد. بعضی از این اشعار در سنگرها سروده شده است و این دو تن در شبهای عملیات کار را شکل دادهاند. خاطرهای که پشت این کار است و خونی که پشت این نوحههاست این اشعار را متفاوت کرده است و سبب شده که خاطره یک نسل را تشکیل بدهد... اشعار معلمی این ویژگی را داشت که با زبانی ساده درباره مفاهیم بسیار مهم و والایی حرف میزد و بعد هم به خوبی بر آهنگ مینشست و در حوزه شنیداری هم موفق بود. ویژگی دیگری که اشعار ایشان داشت توجه به حماسه بود. روح حماسی که در اشعار ایشان متبلور شده است دلیل دیگری برای درخشش کارهای ایشان است. ایشان در عین حال که در نوحه به حزن توجه داشت از حماسه غافل نبود و حتماً میدانید آنچه از ایشان بیشتر برجسته شد و مردم همچنان با شنیدنش به خاطر میآورند و گاه زیر لب تکرار میکنند همانهایی هستند که حماسیاند و در عین سادگی دریایی از معنا و انگیزش با خود به همراه دارند».
یک یا حسین دیگر
همان دوره جنگ هم پا به سن گذاشته به حساب میآمد. پس از جنگ اما کمی پیر شده بود. کار کشاورزی را رها کرد و در مغازهاش مشغول به کار شد. شعر گفتن اما با او ماند. شاعری که در اوج دوران جنگ نگذاشت «آهنگران» پیش از هر عملیات تازهای مجبور به خواندن شعر و نوحه تکراری شود و هر بار که شاعران دیگر دست رد به سینه نوحهخوانها زدند، آنها را دست خالی برنگرداند، در سالهای پس از جنگ هم هنوز چشم امید خیلی از نوحهخوانها به او و پنج جلد از کتابهایش بود. فقط در یک سال آخر عمرش، بیشتر از 16 شعر برای امام حسین(ع) گفت.
ساعت 10 صبح 4 تیرماه 1392، خبرگزاریها نوشتند: حبیبالله معلمی دیگر قادر به شناختن اطرافیانش نیست... ساعت 13 و 15 دقیقه همان روز هم خبر رسید: شاعرِ «ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش» درگذشت! خبرگزاریها به بهانه این خبر یاد و خاطره دیگر نوحههای حماسی دوران جنگ را زنده کرده و با نام بردن از «معلمی» به عنوان «فردوسیِ روزگار جنگ»، کاری کردند که مخاطبان باز هم تا مدتها زمزمه کنند: با نوای کاروان/ بار بندید همرهان/ این قافله عزم کرب و بلا دارد... سوی دیار عاشقان رو به خدا میرویم ... رو به خدا میرویم ... بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت... ای لشکر حسینی، تا کربلا رسیدن یک یا حسین دیگر... .
نظر شما